الأحد، 1 أغسطس 2021

ای وای من که کیر من از دست رفت

کیرم که  در نبرد سرش همچو سنگ بود
برپا و استوار و دلاور به جنگ بود
  روز نبرد گرچه  بسی  کار تنگ بود
هنگام کارزار نه کارش درنگ  بود
این  خفته  نیست کیر منست این  که مرده است
این کیر  جان خویش به جانان سپرده است
############
مالیدمت    همیشه ز پا   تا به فرق سر
بودی درون خشتک من همچو شیر نر
در یاد کون همیشه دلت می کشید پر
هی  می کشیدمت    به چپ و راست چون فنر
ای کیر نوجوان که تو ناکام مرده ای
بس درد و داغ بر دل  یاران سپرده ای
##########

افسار ای تو کیر  همی  می گسیختی
 پیر و جوان ز پیش تو هی می گریختی
 خاکی نبود  انکه تو بر سر نبیختی
ای کیر کس به سوگ تو اشکی نریختی 
ای سرو ناز  بر تو چه بیداد   رفته است
گویی به سینه   خنجر پولاد   رفته است
##############
آن کو گرفت از همه کس ناز شست رفت
آن کو به زور، سد سکندر شکست رفت
ان  شیر  اژدها سر و  آن پیل مست رفت
ای وای من که کیر من از  دست رفت
کفتم  ببین  دوباره    چه تخمی نهاده  است
 دیدم که  سر بریده  و   بیجان   فتاده است

الخميس، 17 ديسمبر 2020

ای کون نهان شده به شلوار

ای کون نهان شده به شلوار
چون خرمن گل میان گلزار
شلوار ز پای اودراور
تا خرمن گل شود نمودار
در پیش جمال کون زیبات
کونهای دگر چو نقش دیوار
ای کون تو همچو گل گرامی
کونهای دگر به چشمم من خار ان گردی و نازنینیش بین انگار کشیده ای به پر گار
البته که در جمال کونت
کس را نرسد مجال گفتار
در خوشمزگی و در سپیدی
سوهان قم و پنیر بلغار تا سایه کون تست بر سر
ماییم دعا کنان دربار
خورشید نهان شود ز آزرم
چون کون تو میشود پدیدار
بر خیز و قدم به چشم من نه
کون بر سر این کمینه بگذار
زنهار که کون دلفریبش
پروا نکند به هیچ زنهار

الجمعة، 11 ديسمبر 2020

این کونه یا تنگ بوون یا جوی مولیانه

ای پسرای کابلی ای خوشکلای تهروون خودم بشم فداتون
بخورم از اون لباتون
اینقد دلم خون نکنید
با خلف وعده هاتون
خودم بشم فداتون فدای اون خوباتون اون بچه خوشکلاتون
ااخ که دلم تنگه برای باغ دلگشاتون
باغ جهان نماتون
اون باسنای خوشکل و اون کون دلرباتون
خودم میشم فداتون
غریب شدم تو شهرمون
تا شدم اشناتون
قربون اون چشاتون
بجای پسته بخورم فندق خایه هاتون خودم میشم فداتون
چی زاییده مامانتون قربون اون باباتون
اون بابای بلاتون
اوی باغت اباد انگوری عجب کون بلوری
با اون کیر خیار شوری اون دوتا زیتوناتون زیتون پرورده دارید
اون چیه لای پاتون
ناشتا بشم مهمونتون
من بخورم براتون
اون چیه لای پاتون

قربون اون داداشاتون اخ تف به ابجیاتون
داداشای سینه صافتون داداشای با صفاتون اون اصل ماجراتون
اگر که بوسم نمیدید قهر میکنم باهاتون گول می زنم باباتون بابای خوشکلاتون اون بابای بلاتون می برمش به سینما لنگ اونم میدم هوا
بابات که یار من شد قرار قرار من شد
این بابا نیست کبوتره وای که چه ناز و دلبره
بالش بچین که نپره حواستون باشه بهش با بچه های بد نره می گند که خیلی تک پره از نر و از ماده سره ه اگر رو تخخماش بخوابه دو هفتگی جوجه ش دره این بابا نیست که جیگره نمک بزن که محشره میشه به سیخش بکشی با توری خیلی بهتره این باباتون ابریشمه مثل پرند شوشتره این بابا نیست مامانه این بابا نیست مسقطیه
مسقطی لاری دارید اسمش بابا می ذارید آسته برو پسر جون که بار شیشه داری
این جوری دیگه نوبره عقد میکنم باباتون اون
بابای بلاتون خودم دارم هواتون طلاق میدم مامانتون بره دنبال کارش
-- آون کونه یا شکر پاره این همه شیرینی داره انجیر صابوناته شکر پاره ست کوناتون
اون کون باقلواتون
این عسله یا شکره هی میچکد از پسره راه میرید و هی میریزه عسل ز لابلاتون
من بخورم لباتون
مثل شکستنی باید باتون آهسته تا کرد
لنگاتون هوا کرد

خوشا به حال کسی که میکنه جابجاتون
تکون میده براتون عرق میریزه از تنش بروی سینه هاتون جا میزنه براتون
یوسف اگر که قهر کنه هر جا بره عزیزه چه مصر باشه چه ایرون
دندون هر کس که بگی براش همیشه تیزه حتی گرگ بیابون
بچه خوب و با ادب شیرین تر از مویزه چه تو خونه چه بیرون بابا اگه خرجی نمیده گور پدر باباتون خودم میشم فداتون هرچی تمنا بکننید من میخرم براتون خودم میشم باباتون
اون کونه یا اسمونه مثل گز اصفهونه پنهون به زیر تنبونه انگار میخواد پر بکشه جر داده شلواراتون از بس که تنگه جاتون اخ که خودم فدا بشم
فدای اون لباتون هی بخورم براتون
شهر که پر از ببو باشه خیلی تماشا داره
بچه اگر هلو باشه الو بخارا داره
دستی بکش بر سر و روش بکش به سیخ و دندون
اون کیره یا خیار شوره
میشه ببینم چجوره ؟ کنار دوتا زیتون
میشه بمکیش یا بجویش ارومی زیر دندون
اخ که چقدر وروجکه این تخم جن شیطون
اون کون مثل ابنبات شیرین تر از قند و نبات
تا کی نهانش میکنید پنهون تو شلواراتون شرمی از اون خداتون
من بخورم لباتون
قربون لای پاتون
خسرو به دلبرش گفت ای تیه کال برنو شل کن که درد دارد کونت پارست امشو
- - امشب کجا رود خواب فرهاد پیش خسرو افتاده از رخ دوست بر روی دوست پرتو گفتش بخیز و می گای بازم دوباره از نو برخیز و پاره ام کن ای پهلوان یل گو ترسم شویم رسوا فردا میان پهلو دنبال ما بیفتند ما را کشند هی هو گویند کوهکن بین خوابیده زیر خسرو
شل کن که درد دارد پند مرا تو بشنو میگایمت دوباره ای تیه کال برنو کوک ایزنی من بال اهو زنی من دو فرهاد زیر خسرو امشو نمی رود خو     بریم به خواجه غلطون بروی پل مالون این پسره نمکدونه بهش بگید نمکدون
دیشب ز بیستون نیامد صدای تیشه استاد
شاید که خسرو شیرینو خونه باباش فرستاد
سوار شبدیزش شد و رفتش سراغ فرهاد
تو سامرا سُرش داده رفته به فتح بغداد
هی پیچیدند تو همدیگه بسان شاخ شمشاد
هی میدادند با همدیگه خرمناشون رو بر باد
خسرو و فرهاد با همند دیگه شیرین نمیخواد
یادش بخیر ان روزگار روزهای شاهی یاد باد
تو بیستون یه حجله بود برای دو تا داماد
وقتی دو تا با هم خوشن انگوری باغت اباد
تو بیستون دوتا ستون نهم به لای پاتون
جا بکنم براتون بلند بشه به اسمون ، یباره جیغ و دادتون ، من بخورم لباتون قربون اون چیشاتون خسرو به کوهکن گفت کون تو چاکه فرهاد ؟ گفتا که چاکه چاکه کیر تو چونه استاد ؟ ان دم که کیر خسرو در کون تنگش افتاد از بیستون بر امد یکباره داد فرهاد از کله داد میزد چون جنده های بغداد از درد اندرونش میکرد داد و بیداد خسرو چو لنگ او را بر روی شانه بنهاد کیری چو کیر شبدیز در چاک او فرو داد میگفت با تمسخر حالت چطوره استاد ان ناله ها که کردی مارا نمی رود یاد
کونی که دادی امشب شیرین به من نمیداد الحق کسی چو من هم کون تو را نمیگاد
ان کون تنگت ای دوست هرگز نمیرود یاد مارا مکن فراموش ای کون رفته بر باد با هم بگویید انگوری باغ تو باد آباد این پسره یا قندون این قنده یا نمکدون نمک میریزه این پسر بهش بگید نمکدون از کوه بیستون میاومد صدای داد وفریاد
گاهی صدای خسرو و گاهی صدای فرهاد
نمیدونم کدامشون خوابیده بود و میداد
نمیدونم کدامشون کون رفیقش و گاد
یه حجله بود تو بیستون برای دو تا داماد
وقتی که خسرو میگذاشت تو کون تنگ فرهاد
می رفت به سوی اسمون صدای داد و فریاد
دست بزنید کل بکشید ایشالا مبارکش باد
وقتی دو تا با هم خوشن انگوری باغت آباد
ماییم و یک کیر ستون دنبال کون گردتون جابزنم براتون هی بخورم لباتون -
این دل بی صاحب من چقدر بهونه گیره
این کون تو که کون نیست اصل شکر پنیره
چاک تو راه شیریه ؟ یا انکه جوی شیره ؟ قربون اون لباتون اون کون سر به راتون خسرو به کون کنش گفت خسته نباشی استاد این کونی که تو کردی الحق که دست مریزاد
خسرو به کوهکن گفت ما ابمون نیامد
چیزی درین زمانه رو دست کون نیامد
کیرم ز کیر شبدیز چیزی فزون نیامد
گرچه ترا چو کیرم در چاک کون نیامد تا بامداد می کوفتم اصلا بیرون نیامد
اما چرا ز کونت یک قطره خون نیامد
فرهاد گفت با او ای من فدای کیرت
هرچند حسرت از دل هرگز برون نیامد
مارا چو کیرت ای دوست در اندرون نیامد
ای خوش به حال فرهاد
که کون به شاه میداد
ما هیچ کس نداریم ای وای داد بیداد
فرهاد گشته استاد
شاپور شد قلم زن
تنها منم که هیچم ای خاک بر سر من
امشب صدای فرهاد از بیستون نیامد
شاید دهان او را پرویز بسته باشد -
این چینیان کونی اورده تا کرونا
ماییم و دست و دامن با کودک درونا
ما را نمیرسد دست بر دامن تو کونا
از تو جدام کردند مادر فلون فلونا
جق تا به کی توان زد ای روزگار دونا
در سینه دل کباب است تا کی خوریم خونا
دردا که کس نداند درد دل جوونا
ای بی هنر زمانه ای بخت واژگونا
این کیر نامسلمون
نه دین داره نه ایمون
با این سر بریده
افتاده دنبال کون
از بسکه ورپریده
کون مارو دریده
این کیر که در بر ماست
تقدیم به رهبر ماست
ای خوشکلای کابل ای بچه های تهرون - فدای روی ماهتون دو چشمای سیاهتون خودم میشم فداتون تا بخورم لباتون
بیاد کون تنگتون همون کون قشنگتون اون کون مثل سنگتون جق میزنم با صابون
به یاد کون یارون
یک پسر و این همه کون ؟ بزرگ همچو اسمون - کون نه که چرخ گردونه خورشید و ماه و کیهونه تو شورت تنگت شده جا ، راستش بگو این همه کون ، چجوری دادی جا تو اون
کون بزرگ ماهتون کون هنر نماتون من میمیرم براتون قربون اون لباتون اون چیه لای پاتون اون بچه سربراهه که کون سر به راه داره باید که اروم بکنیش دردش بیاد گناه داره
هر جا پسر خوشکل دیدی باید بگیری بگاییش
چه تو خونه چه مهمونی پیش بابا و داییش
این کونه یا قلمدونه بازار مسگرونه نرخش چرا گرونه
ارزون بده ما ببریم کافر نامسلمون
بدید که مشتری بشم
می خوام بشم فدایتون ای بچه های تهرون
این علف های سینمه من اخرین شبانم
به روی سینه عمریه که بره میچرانم
جق زدنم خوب کاریه گاهی به یاد یارون میان باد و بارون
اب دیدگانم دریا این تن نزارم کشتی روی دکل اون بالا دنبال چی می گشتی تو این هوای طیفون سنگین می ری پسر جون تنخواهای سنگینو بردار و بنداز بیرون موج بزرگ داره می اید
خودتو بمن بچسبون من اگه غرق شدم بشم تو برو سرت سلامت سلام مارو برسون به خوشکلای شهرتون بگو فلانی جون داد براه کون تنگتون تو برو سرت سلامت گفتند که ایثار بکن عیسی کیه بیاد جلو تا گندمش ارد کنم به اون خدای اسمون که چاک داده گندمتون ارد میشه گندم همتون ولی اسیا به نوبت ای کونیهای امت --- ای علمای امت ای علمای حوزه نگاه کنید خوب ببنید این باقلواست یا لوزه با همدیگه نگاه کنید که این خیار یا موزه ایا به دوزخ میبرن خوراک هر کی باقلواست راسته تو کوچه های بهشت هر بری ریخته غلمون فرشته ها جار می کشند غلمون داریم فراوون بفرمایید هرچی می خوایید بردار ببر مسلمون بردار ببر هرچی می خوای تا نشدیم پشیمون اونجا دیگه آخوند نیست که پاچتون بگیره از راه دور سه فرسخ سیاسی و گرگ و اخوند فرستادند به دوزخ سگهای پاچه گیرشو انور فرستادند جخ تا بوی گندشون نیاد هیچی بیرون سر نخ خدا کشیده پرده ای اونجا بنام برزخ این لوز و اینم باقلوا بفرمایید اب یخ بچه بازا میرن بهشت جنده بازا به دوزح کون بهشتی دارید ای من بشم فداتون ای من فدای کونتون این کونه یا تنگ بوون یا جوی مولیانه اینقدر نگیر بهانه خودم میشم قربونتون قربون برم خداتون ی روز بیام من خونتون ناشتا بشم مهمونتون
قربون لای پاتون با اون کیر خیار شوری با دوتا زیتوناتون از من پذیرایی کنید هی بخورم براتون بردارمش بگذارمش میان لای پاتون تا فردا ضربه بکوبم به پشت خایه هاتون از اون طرف هی بکنم دوباره جابجاتون
بیاد کون تنگتون همون کون قشنگتون جق میزنم با صابون
به یاد کون یارون
ما جق زن دیاریم دنبال کون یاریم
بچه خوشکل میبینیم کاری باهاش نداریم اخ که چقد خماریم
می بریمش پشت دیوار اروم کونش می ذاریم انگار که بچه ماریم گردو میخوای یا هندونه
صاحب کون نمونه هیچ جایی در نمیمونه کافره یا مسلمونه هر کسی قدرش میدونه ا کونه ؟ یا گنج قارونه ؟
- تو کون شناسی قانونه - کون اگه واقعا کونه ، از راه دور نمایونه .انگاری در غلطونه انگاری تاج شاهونه خودش رو سر مینشونه . انگار سیل تو رودخونه . میاید و خودش میمالونه نزدیک بشی می بردت غرق می په خندونه - خالی خالی میشه بخوریش - شام و نهار و صبحونه - صاحب کون نمونه - مشتریاش فراونه - مشتری قدرش میدونه - گر ارزونه یا گرونه این کون و دنبه نیست جونه





السبت، 6 يونيو 2020

کیر تو دلاور دلیریست

کیر تو بسی بزرگ کیریست
در زمره کیرها امیریست
در پاش نهاده ای دو تا سنگ
در شورت تو گوییا اسیریست
عمامه قرمزش بسر بین
گو انکه بلند پایه میریست
شاید که میان یال و کوپال
غرنده درنده نره شیریست
چون موقع کارزار باشد
کیر تو دلاور دلیریست
پیوسته سرش بزیر کونهاست
به به که چه کیر سربزیریست
عمامه بسر نهاده شیخیست
بین همه کیرها کبیریست
ای کیر بخواب رفته برخیز
 هنگام بزرگی و دلیریست 

الثلاثاء، 2 يونيو 2020

اوازه گل

آوازه گل در انجمن چيزي هست
طفل ست و دريده پيرهن چيزي هست
خوي کرده و سرخ گشته و شرم زده
وانگه زرخرده در دهن چيزي هست

السبت، 2 مايو 2020

کافر بچه را ببین




ان گل پسر غنچه لب میگونا
خوابید کنار من و شد وارونا
برخاست و دادش شده بر گردونا
وا فریادا وا مصیبتا وا کونا


-
کیرم به مثل چو گرگ هنگام سحر
هم فربه همی رباید و هم لاغر
از من ز چه می گریزی ای شوخ پسر
فرقی نکند به راه یا در بستر
-
از تیر بلند و پهن و دلدوز بترس
چون سوز دهد ترا تو از سوز بترس
چون نیزه بلند شد تو اسوده مشین
از نیزه راست در شب و روز بترس
-

دل گرگ شود چو گرگ و شیرت بخورد
از ان دو لبان دلپذیرت بخورد
ازکیر من ای دوست مبادت ترسی
این کیر تو میخوری نه کیرت بخورد


--
کونت ز دهان غنچه پرخنده تر ست
گردست و ز اسیاب چرخنده تر است
خورشید به اسمان و کونت در شورت
گرمست و ز خورشید درخشنده تر است


--
این کون تو گرچه گوهری شهوارست
چون میوه رسیده نوبر بازارست
امروز چه روی کونت از من پوشی
فردا دهنش ز خاک صد خروار ست


این کون تو گرچه سخت پر مقدار ست
امروز عزیزست و به فردا خوارست
این کون که دریغش کنی از من امروز
فردا ی دگر خوراک مور و مارست

بی کون تو بنده زیستن نتوانم
بی ساده رخان باده زدن نتوانم
من بنده ان دمم که ساقی گوید
یک بار دگر بگای و من نتوانم
-

گر. من ز می شبانه مستم هستم
ورکافر و رند و می پرستم هستم
هرچند که در فسق تظاهر نکنم
خوشکل پسری فتد بدستم هستم
-
--
-
من ظاهر کاف و کون هستی دانم
اسرار نهان می پرستی دانم
شرمنده کیر و خایه بادم من اگر
راهی بهتر از جق دستی دانم
---

-----
-----
ان یار نکو که همچو بت ساختمش
در اب بدیدم او و بشناختمش
گفتند نکو میکن و در اب انداز
نیکو کردم در اب انداختمش
-
----
-------
از ریش نشسته گرد بر صورت او
ای من به فدای ان رخ همچو هلو
دستی بکشم اگر ترا بر سر و رو
خوشمزه شوی دوباره چون شفتالو

چون بچه همسایه لب از شیر بشست
دیدیم که گشته بند شلوارش سست
گر تو نکنی به بردنش عزم درست
اهو بچه را کسی دگر خواهد جست
-
-
در فصل بهار و کون همی غنچه ورد
یکسان شده روز و شب نه گرم است و نه سرد
کیرم به زبان پهلوی از سر درد
فریاد همی کند که کون باید کرد

-
بی هوده به کون پاره خویش مخند
دل بر سر استواری دهر مبند
این نرمی کون به هیچکس باقی نیست
کردند و کنیم و دیگر ایند و کنند

--
امروز که گل دمیده بر هر لب جو
مرغان چمن به بوی او در تک و پو
قمری شده مست و نعره زن کو کو کو
تا خشتک بلبل بکشم بر سر او

سوری بچه ای پناه جو دانشجو
نه خرد و نه نره خر خوش اندام و جوجو
تا نصف سرین سریده شلوارک او
لرزان لرزان همی رود تا لب جو
-----
ای چرخ ترا همیشه کاری بودست
این راسته را کاری و باری بودست
زان پیش که این کوزه خشاش کنند
پیداست که بدبخت خماری بودست-

سرگشته به چوگان ِ قضا همچون گوی
چپ می کن و راست می کن و هیچ مگوی
یاری که تو را فکنده اندر تک و پوی
تمبان بکند ز پای ، روزی لب ِ جوی

-
تا مو به رخ بچه همسایه برست
پاک از همه ناز و کبر خود دست بشست
این بچه اهو که دوروزی پی تست
گر تو نکنی کسی دگر خواهد جست

---
---
ای بچه عراقی که کسی عین تو نیست
ان کیست که بر گردن او دین تو نیست

از ان همه افسانه حاصل خیزی
یک موی چرا به بین نهرین تو نیست
---

ای بچه عراقی از نباتت بخورم
از ان لب همچون شکلاتت بخورم
عین تو کجای دل خود بگذارم
من ان عتبات عالیاتت بخورم



--

--
دیشب من و همسایه لبنانیمان
رفتیم همانجا که تو میدانیمان
امروز به پیش همسرش فاش شدیم
سودی ندهد عذر و پشیمانیان
-----
--
--
-
ان یار نکو که همچو بت ساختمش
در اب بدیدم او و بشناختمش
گفتند نکو میکن و در اب انداز
نیکو کردم در اب انداختمش

--
کفر چو منی گزاف و اسان نبود
این فسق و فجور نقض ایمان نبود
گر گادن کون خلاف اسلام بود
پس در همه دهر یک مسلمان نبود


--
-






کافر بچه را ببین و کونش
ان گنبد گرد بیستونش
باید به زیارتش به سر رفت
گر سر برود فدای کونش
چون ماه ز پشت ابر پیداست
از گوشه شورت برفگونش
ان پرچم صلح یا که شورتست
پنهان چه نموده ای درونش
وقتی ز برون چنین نماید
بنگر که چه باشد اندرونش
گر کون تو داریوش میدید
میبرد ز یاد بیستونش
کو بخت که در درون گذارم
انگه ز درون کشم برونش
اندیشه عارفان و دستم
دردا که نمیرسد به کونش
شاید که تو میوه بهشتی
ای کونک گنندمینه گونش
غلمان بهشتی است و از خلد
بیرون زده ان مخلدونش
کونش پس شورت میدرخشد
لو یکره قوم کافرونش
کونست ویا که راه شیریست
یک شمه بگو زچند و چونش
ان راه میانبر بهشت ست
یا انکه رهست و چاه دونش
تا گم نشود مسافرانش
با راه نموده رهنمونش
مابین دو تپه تو چاهیست
سرها همه گشته سر نگونش
بی جان شود انکه که همچو بیزن
در چاه بیفکند زبونش
بیچاره دلی که دل به کون داد
خونین جگری که گشت خونش
گویی که کتابی از معانیست
ای من به فدای کاف و نونش
در راه تو گر عرب براند
در چاه تو گم شود هیونش
گر کون تو دیده بود مجنون
اسوده همیشد از جنونش
هر فتنه که خفته بود برخاست
از فتنه کون پر فتونش
دل برده ی تو به ربع مسکون
پیوسته نمیشود سکونش
البته بنات را کند دفن
انرا که بود چنین بنونش
اصحاب یمین بگو بیایید
با امن و سلام یدخلونش
مسش نکند کسی به مستی
الا به وضو مطهرونش
اصحاب يمين ادخلوها
ان كان من المقربونش
عمم به فدای رنگ خالش
خالم به فدای چاک کونش
مدیون چو ببیند ان جمالش
از یاد برد همه دیونش
ترسا بچه را ببین که در پس
افتاده شباب مسلمونش
چون سنگ فلاخنم بگردان
پرتاب بکن به سوی کونش
ای من به تصدقش بگردم
باشم یکی از مصدقونش
همچین پسری به باغ فردوس
لعنت به همه مکذبونش ‍
این غنچه گل ببین چه کرده
با بلبل رند ذوالفنونش
ٕگر خون من و جهان بریزد
تیغش بزن و مریز خونش
گر کون تو دیده بود در خم
می رفت دل از کف افلاطونش
ٕ
باشد که بسوی غرب تازند
ارجاسب و لشکر خیونش
یک کون و دو عالمست گویی
برخیز و بکن کن فیکونش
ان صحن پرنده را ببنید
ای من به فدای ان صحونش
القصه دو صد تبارک الله
کو کافرکان فینظرونش




الخميس، 30 أبريل 2020

مشتی زر خرده در دهان دارد گل


 در فصل بهار چون برون اید گل
از گیسوی خود چه  مشک ها  ساید گل
مشتی زر خرده  ریخته در دهنش 
بلبل به زر سرخ  چنین گاید  گل

ای بلبل جاکش که به گل مینازی
با سوسن و بلبل چه نظر میبازی
فردا که گریبان گلت را بدرند
دیگر به کدام هرزه میپردازی

بی خطبه و  بی ملک  یمین گاید گل
بی دغدغه ای ز کفر و دین گاید گل
مشتی زر خرده ریخته در دهنش
بلبل به زر سرخ چنین گاید گل



در غنچه  اگر چه خود نهان دارد گل
از خیسی و پارگی نشان دارد گل
بلبل به سرش ترانه ها میخواند 
مشتی زر خرده در دهان دارد گل


در غنچه نشسته صد زبان دارد گل
رسوایی خود از که نهان دارد گل
کونش بدریدند و زبانش بستند 
مشتی زر خرده در دهان دارد گل


تا در دهنش مشت زری سخت نکوست
هرجابرود گلست و دارندش دوست 
با ان همه شاخ زیر گل خم شده است 
انرا که زرست زور هم در بازوست 



چون غنچه بشکفته در امد از پوست 
هرجا برود گلست و دارندش دوست
بلبل به سرش ترانه ها میخواند 
پیداست کلاه عاشقی بر سر اوست


چون غنچه بشکفته در امد از پوست 
بلبل شده نغمه زن که  زیبا و نکوست 
دیروز  به غنچه گلش مینازید 
امروز کلاه جاکشی بر سر اوست 



الأربعاء، 29 أبريل 2020

چون تو نه به ایران نه فرنگ ای بچه سرباز

دل تنگ و همه جای تو تنگ ای بچه سرباز
 با من  همه اینقدر مجنگ  ای بچه سرباز
دانم که دلت تنگ و همه جای تو تنگ ست
بازت  بکنم خوب و قشنگ ای بچه سرباز
خوبان جهان هرچه  در این  کوچه دویدند
هستند به میدان تو لنگ ای بچه سرباز
اوه اوه بروم پشت سپرهای تو از ترس
 میترسم از ان توپ و تفنگ ای بچه سرباز
بگذار در ان جعبه  و سوراخ ببینم
 ای شهر فرنگ از همه رنگ ای بچه سرباز
گردان همه را دیدم و خوبان بچشیدم
چون تو پسری نیست بهنگ ای بچه سرباز
هنگام  رها کردن تیر است  بیارام
یک لحظه دیگر بدرنگ ای بچه سرباز
ای من به فدای دل ان  سینه صافت
مانند   سرینت همه سنگ ای بچه سرباز
پهلوی تو خوابم که ندیدم پسری خوش
چون تو نه به ایران نه فرنگ ای بچه سرباز


بازی بکنی با سر ان هرچه که خواهی 
بازی بکن این توپ و تفنگ ای بچه سرباز 


وقتی میگفتش یواش محاله یادم بره

-

یککم دیگه بیشتر بشو خم  ای بچه سرباز
ار پشت سرت  داره میاد تیر تیرانداز
راسته - عزیزم تو جبهه هرکسی که تیر خورد
از همانجا تا باغ بهشت میکنه پرواز
تا باغ بهشت میری و خواستی برمیگردی
از هر بری خواستی میتونی  بازم بری باز



 سربازی و سنگراش محاله یادم بره
با اون پسرخوشکلاش محاله یادم بره
شبها که لاش میذاشتم  وقتی که داغ داغ بود
سوسیس و نون لواش محال یادم بره
وقتی که پایان کار  اون سربازه هی میگفت
خسته نباشی داداش محال یادم بره

شبها که میگفت به من  من خیلی وقته خوابم
وقتی میرفتم تو جاش محاله یادم بره
 با فرمانده تو جاده شبها که تند میرفتم
 وقتی که میگفت یواش محاله یادم بره
 فرمانده  با اون همه درد کمر ، کار سخت
میون پرونده هاش  محال یادم بره
خم مونده بود واز من کمک میخواست  یه خورده
 راست که میکردم براش محاله یادم بره
پرونده ی  بچه ها با برگه  تشویقی
وقتی میذاشتمش لاش محاله یادم بره
اگر  یه بار دیگه فرماندمون بیادش
لی لی بذارم لالاش محاله یادم بره
یه بار دیگه ای کاش بگه بذار سر جاش
 منم بذارمش جاش  محاله یادم بره
اون همه بدبختی و دو سال بیگاری رفتن
یه اشخور اش و لاش محاله یادم بره





دل تنگ و همه جای تو تنگ ای بچه سرباز
 با من  همه اینقدر مجنگ  ای بچه سرباز
دانم که دلت تنگ و همه جای تو تنگ ست
بازت  بکنم خوب و قشنگ ای بچه سرباز
خوبان جهان هرچه  در این  کوچه دویدند
هستند به میدان تو لنگ ای بچه سرباز
اوه اوه بروم پشت سپرهای تو از ترس
 میترسم از ان توپ و تفنگ ای بچه سرباز
بگذار در ان جعبه  و سوراخ ببینم
 ای شهر فرنگ از همه رنگ ای بچه سرباز
گردان همه را دیدم و خوبان بچشیدم
چون تو پسری نیست بهنگ ای بچه سرباز
هنگام  رها کردن تیر است  بیارام
یک لحظه دیگر بدرنگ ای بچه سرباز
ای من به فدای دل ان  سینه صافت
مانند   سرینت همه سنگ ای بچه سرباز
پهلوی تو خوابم که ندیدم پسری خوش
چون تو نه به ایران نه فرنگ ای بچه سرباز


بازی بکنی با سر ان هرچه که خواهی
بازی بکن این توپ و تفنگ ای بچه سرباز














یککم دیگه بیشتر بشو خم

 یککم دیگه بیشتر بشو خم  ای بچه سرباز
ار پشت سرت  داره میاد تیر تیرانداز
راسته - عزیزم تو جبهه هرکسی که تیر خورد
از همانجا تا باغ بهشت میکنه پرواز
تا باغ بهشت میری و خواستی برمیگردی
از هر بری خواستی میتونی  بازم بری باز
--
--مفعول مفاعیل مفاعیل مفاعیل  را بیاد دارید  کمی  با ریتم تند ترش   و ضربی بخوانید بچه سرباز را بدون تشدید بخوانید 

الخميس، 23 أبريل 2020

تخم خروس


الجمعة، 10 أبريل 2020

هزل سعدی


مـَرکـَب از بهر راحتی باشد / بنده از اسب خویش در رنج است

گوشت قطعن بر استخوان‌اش نیست / راست مانند اسب شطرنج است

***

گیسوی عنربینه‌ی گردن تمام بود / دل‌بند مشک‌بوی چه محتاج لادن است؟
ام‌شب نه وقت بوی نگار است و رنگ عشق / هنگام عیش و خنده و بازی و گادنست
برنـِه حکایت سر دوران روزه‌گار / ای ماه مهربان، که گه بر نهادن است
آخر زکات ریع جوانی نمی‌دهی؟ / درویش مستحق تو را وقت دادن است
ای فتنه‌ی زمانه دمی پیش ما بخفت / وی کیر خفته وقت به پا ایستادن است


***

آن‌که سروش به قد و بالا نیست / با همه راست است و با ما نیست
جامه‌دان ِ فراخ و سیمین‌اش / همه را جای هست، ما را نیست
بوالعجب طاعتی که من دارم / که نصیب‌ام ز خوان یغما نیست
بخت ماهی‌ی ِ من چون‌آن شور است / که به جز حسرت‌اش به دریا نیست
ای به زیبایی از جهان ممتاز / بی‌وفایی مکن که زیبا نیست
گر تو از دوستان، شکیبایی / دوستان را دل ِ شکیبا نیست
بی تو بر من شبی نمی‌گذرد / که عمودم چو سنگ خارا نیست
ای که هم‌سنگ دوغ در کون‌ات / آب در مَشک هیچ سقا نیست
بر سر بوق ما چرا نروی؟ / مگرت خاطر تماشا نیست؟
چه گنه کرده‌ام نگارینا / که تو را برگ صحبت ما نیست؟
بوسه‌ای برگرفتن از دهن‌ات / حسرت‌ام در لب است و یارا نیست
به جماعیم دست‌گیری کن / که مرا بیش از این تمنا نیست
***


ز چشم مست تو امید خواب می‌بینم / تو خوش بخفت که ما را قرار خفتن نیست
به دیدن از تو قناعت نمی‌توانم کرد / حکایتی دگرم هست و جای گفتن نیست


***


هر کجا سروقامتی بینی / چشم در وی کن، خیو در مشت
چون نه ک ون‌اش دری و نه شلوار / بی‌گناه‌ات کسی نخواهد کـُـشت
ور جماع آرزوت می‌باشد / تا به خاتم فرو کنی انگشت
حاصل آن بیش نیست آخر کار/ که شود با تو نرم، کنگ و درشت
گر تامل کنی بدان ماند / که خری را خری رود در پشت


***


دی مردکی آب پشت می‌ریخت به دشت / می‌گفت و از این حدیث می درنگذشت
باری چو گناه‌کار می‌باید بود / هم در کف پاک به که در ک ون پلشت


***


تتری گر کشد مخنث را / تتری را دگر نباید کشت
چند باشد چو جسر بغدادش / آب در زیر و آدمی در پشت


***


قلتبان تا به یاد دارد جفت / خیر در حق او تواند گفت


***


مردکی را که زن طلاق افتاد / ، شوهری دیگر اتفاق افتاد
دست آن بر سر از جفای زن‌اش / کیر این در میانه طاق افتاد


***


آن شیفته را چو باد در بوق افتاد / آن گنبد سیم‌رنگ بر باد بداد
از بهر مناره بادیه وقف بکرد / هم‌سایه‌ی بد خدای کـَس را ندهاد


***


آن عهد به یاد داری و دولت و داد / کز عاشق بی‌چاره نمی‌کردی یاد؟
آن‌گه بگریختی که کس چون تو نبود / امروز بیامدی که کس چون تو مباد


***


گفتم که بیا پیش من ای حورنژاد / گفتا که بیار تا چه‌ام خواهی داد
گفتم که دعا کند به تو مادر من / گفتا به دعای مادرم خواهی گاد؟


***

ترسم که بنفشه آب سیب‌ات ببرد / بازار جمال دل‌فریب‌ات ببرد
بر حاشیه‌ی دفتر حسن آن خط زشت / منویس که رونق کتیبت ببرد


***


از می طرب افزاید و مردی خیزد / وز طبع گیا خشکی و سردی خیزد
در باده‌ی سرخ پیچ و در ک ون سفید / کز خوردن سبزروی، زردی خیزد


***


هر کس که به بارگاه سامی نرسد / از بخت سیاه و بدکلامی نرسد
همگر که به‌عمر خود نکرده‌ست نماز / شک نیست که همگر به امامی نرسد


***


دیوار چه حاجت که منقش باشد؟ / یا عود و شکر بر سر آتش باشد؟
دانی که به عیش ما چه در می‌باید؟ / این مطرب اگر نمی‌زند خوش باشد
***


زر به خر کنده‌ای نباید داد / که مزاج‌اش نه معتدل باشد
دوستی تا به خ ایـه نیک بود / ور نه تیمار و درد دل باشد


***


ندیدم امردی سی ساله چون تو در عالم / عجوبه‌ای چون‌این، آخرالزمان باشد
اگر دو دست تو یک‌ هفته در قفا بندند / به هفته‌ی دگرت ریش تا میان باشد


***

دوش گفتم ز عشق توبه کنم / که گه رفتن از جهان آمد
توبه کردم ازین سخن که مرا / یاد آن یار دل‌ستان آمد
بر زبان نام ک ون او بردم / ک یر را آب بر دهان آمد
***


حریف عمر به سر برده در فسق و فجور / به وقت مرگ، پشیمان همی خورد سوگند،
که توبه کردم و دیگر گنه نخواهم کرد / تو خود دگر نتوانی، به ریش خویش مخند


***

بر این الحان داوودی عجب نیست، / که مرغان در هوا حیران بمانند
تو آمرزیده‌ای، واللاه اعلم / که اقلیمی به خیرت هم‌زبان‌اند


***


چون دید که پیری‌ام سپیدی بفزود / برگشت و ارادتی زیادت ننمود
گفتم که اگر سپید شد موی‌ام زود / شکر است که دل هم‌آن است که بود


***


خلق از تو به رنج‌اند و خدا ناخشنود / لعنت به تو می‌بارد و بر گبر و جهود
سر زخم نگوید که چرا می‌زایید / آن خ ایه که نه مه به تو آبستن بود
***


این ریش تو سخت دیر برمی‌آید / موی زنخ‌ات به زیر بر می‌آید
با این هم چون ک ون تو می‌آرم یاد / آب‌ام به دهان ک یر بر می‌آید


***


مردکی صافی از غرض باید / تا گواهی ازو درست آید


***


سرو قد تو خمیده کی خواهم دید؟ / لعل لب تو مکیده کی خواهم دید؟
پیراهن تو به تن خیالی دیدم / شلوار تو را کشیده کی خواهم دید؟


***


قلم به یاد تو در مشت من نمی‌گنجد / که دیر شد که نرفته‌ست در دوات امید
تو را دوات سیه کرد روزه‌گار و هنوز / مرا ز چشم قلم می‌رود مداد سپید


***


ای معشر یاران که رفیقان من‌اید / عیش خوش خویش‌تن منغص نکنید
این مطرب ما نیک نمی‌داند زد / زین‌جاش برون کنید و نیک‌اش بزنید


***

ای دیده، به هرزه لؤلؤ ِ ناب مریز/ بر روی ِ چو زر، اشک چو خون‌آب مریز
شرط‌ است که از پس خوشی ریزند آب / تو هیچ خوشی ندیده‌ای، آب مریز


***


عمرت دراز باد که کوته کنی نفس / پیغم‌برت شفیع همی آورم که بس
مغزت نمی‌برد سخن سرد بی‌اصول / دردت نمی‌کند سر زوبین چون جرس
خانه‌خدای گو در ِ برج کبوتران / بگشای، یا بکش که بمردیم در قفس
گر چه شب است و مردم اوباش در کمین / زندان ازین بتر نکند شحنه یا عسس
آن سرکه‌ی کهن که بر ابروی ترش توست / گر انگبینش شود، ننشیند بر او مگس
گر بشنود کسی که تو پهلوی کعبه‌ای / حج تا گذارده شود از کعبه بازپس


***
هم‌جنس خویش می طلبی در جهان کسی / در زیر آسمان نبود چون تو هیچ‌کس
سعدی نفس ‌شمردن دانا به وقت نزع / خوش‌تر ز زنده‌گانی با غیر هم‌نفس


***


روی زیبا و جامه‌ی دیبا / عرق و عود و رنگ و بوی و هوس
این‌همه زینت زنان باشد / مرد را ک یر و خ ایه زینت بس


***


آمد به نماز آن بت کافرکیش / ببرید نماز مومنان و درویش
می‌گفت امام مستمند دل‌ریش / ای‌کاش من از پس بـُدمی، وی از پیش


***
روزی شنیده‌ام که زنی شوخ و جنگ‌جوی / با کدخدای خانه همی گفت در وثاق
کای خالی از مروت و فارغ ز مـَردمی / مُردم ز بوی قلیه‌ی هم‌سایه در رواق
جور زمانه پیش من آری و درد دل / جای دگر روی به تماشا و اعتناق
بیش احتمال جور و جفا بردن‌ام نماند / بی‌زاری‌ام بده که نمی‌خواهم‌ات صداق
گفتا که یار محترم و جان نازنین / فتوا نمی‌دهد دل من صبر بر فراق
گفت ای دغای ابله و قواد قلتبان / چون ک یر و نان و جامه نباشد، کم از طلاق؟ْ


***
در منظور موافق روی در هم / همه‌کس دوست می‌دارند و من هم
هر آنچ این‌ را بُـوَد، آن را مهیا / هر آنچ آن ‌را بُـوَد، این را مسلم
رفیق حجره و گرمابه و کوی / به صحرا با هم و در خانه بر هم
مقدم در موخر برده تا ناف / دگر بار این موخر، آن مقدم
نهند از دوستی و مهربان / چون‌آن بر ریش یک‌دیگر، که مرهم
گر این صرفه نگه ‌داری همه عمر / نه دینارت زیان باشد نه دِرهم
چون‌آن در خانه باشد کدخدا را / ز سرمایه نباشد حبه‌ای کم
من این پاکیزه‌رویان دوست دارم / اگر دشمن شوندم اهل عالم
بَدَستی را که در مشتی نگنجد / چو انگشتی فرو برده به خاتم
کـَـل یک چشم عریان اوفتاده / چو اعرابی به سر در چاه زمزم
هر آن‌کس را که یاری در کنار است / اگر هیچ‌اش نباشد، گو: مخور غم
عروسان ِ مقنع بی‌شمارند / عروسی را کنار آور معمم
که چون بیرون کنی شلوارش از پای / تو پنداری که خرواری‌ست شلغم
دگر باری چو نقب‌اش درسپوزی / عرق بر عارض‌اش آید چو شبنم
من آن تازی‌سوار پهلوان‌ام / که در زیرم بنالد رخش رستم
اگر دانی که دنیا غم نیرزد / به روی دوستان، خوش باش و خرم
نظر بر روی منظوری حرام است / که نتوان خفت بر پشت‌اش مُهندَم
حجاب نام و ننگ از پیش بردار / که محرم ک ون نپوشاند ز محرم
وصال دوستان میخ است و دیوار / حدیث دشمنان باد است و پرچم
اگر محکم ببندی بند شلوار / هنوزت عقد صحبت نیست محکم
دو دست و هر دو زانو بر زمین نه / اگر پشتی به خدمت می‌کنی خم
هر آنک از پشت آدم‌زاد، ناچار / رَوَد بر پشت فرزندان آدم
طریقت خواهی از سعدی بیاموز / ره این است ای برادر تا جهنم


***

بشنو سخن فراخ و دل تنگ مکن / کان دوست نباشد که برنجد ز سخن
ای کـَنده درخت مهربانی از بُن / شاید که فراموش کنی عهد کهن


***

تا چه آید بر من از حمدان من / وز بلای ک یر من بر جان من
چند سرگردانی مردم دهد / این کـَل ِ یک‌چشم سرگردان من
گه گریبان‌ام بدرد قحبه‌ای / گاه کـَنگی بشکند دندان من
درد بی‌درمان‌ام از حد درگذشت / غافل‌ است از درد بی درمان من
گویی آن گل‌برگ خندان آورد / رحمتی بر دیده‌ی گریان من
گه ببینم این ِ خود در آن ِ او / دولت این باشد که گردد آن ِ من
روز حسرت می‌گذارم تا شبی / گنبدش را تر کند باران من
دو عنابی در میان پای او / سهمگن باشد به بادنجان من
روز و شب دستان عشق‌اش می‌زنم / وان دو دستی فارغ از دستان من
هر چه خواهد هر چه گوید، گو: بگو / از بدی و نیکویی در شان من
جز متاع خویش‌تن نتوان فروخت / این بضاعت بود در انبان من


***


ماه منظور آن بت زیبای من / سرو روزافزون مهرافزای من
کاندر این شهر از کمند زلف اوست / بند بر پای جهان‌پیمای من
هر کسی با ماه‌رویی سرخوش است / آن ِ من کـَنگی‌ست هم‌بالای من
جامه‌دانی دارد آن سیمین زَنـَخ / کاند آن گم می‌شود کالای من
گر بیفتد باز نتوان یافتن / در جوال وسع او خرمای من
ور به عمری دست در گردن کند / اتفاقن رای با رای من
دوست می‌دارم که بر ک ون‌اش برم / نازنین‌تر عضوی از اعضای من
راضی‌ام با خوی او، کز جوی او / کم نخواهد بود استقسای من
این قیامت بین که عارف می‌کند / تا کجا باشد قیامت جای من


***


جامع هفت چیز در یک روز / نه عجب گر بمیرد آن دابه
سیر بریان و جوز و ماهی و ماست / تخم مرغ و جماع و گرمابه


***


تا، دل ندهی به خوب‌رویان / کز غصه تلف شوی و رنجه
آخر لغت این‌قــَـدَر ندانی / کاراحة ُ اندرون پنجه؟
***

 گر خوب‌تر از روی تو باغی بودی / پای‌ام همه روزه راه آن پیمودی
چندان کـَرَم‌ات نیست که خشنود کنی / درویشی از از آن باغ به شفتالودی؟


***



***


خوش بُـوَد دل‌بسته‌گی با دل‌بری/ ماه‌رویی، مهربانی، مه‌تری
جمجمی مردانه در پای‌اش لطیف / بر سرش خربندگانه میزری
امردی کو را پلاسی در بر است / خوش‌ترست از دختری در چادری
دختران را زر و زیور حاجت است / تا برانگیزند مهر شوهری
خط زنگاری و خال مشک‌بوی / در نمی‌باید به حسن‌اش زیوری
مقنعی گر حورئی بر سر کند / من گلیمی دوست دارم در بری
وان گلیم از پیش بستن بر قفا / شرح آن چون من ندان دیگری
تا چو در روی اوفتد سیمین زنخ / زیر وی گسترده باشد بستری
شاهد مطبوع شهری را بسست / آفتابی بس بود در کشوری
پادشاهان خواب بر منظر کنند / عارفان بر پشت زیبا منظری
این عصا کاندر میان ک ون توست / بشکند گر آهنین باشد دری
بیش از این در نامه نتوانم نوشت / این حکایت را بباید دفتری


***


خواستم تا زحلی گویم و منحوس تو را / باز گویم نه که صد بار از او نحس‌تری
ملخ از تخم تو چیزی نتواند که خورد / که توز گرسنه‌گی تخم ملخ را بخوری


***

می‌رفت و هزار دیده با او / هم‌چون شکری لبی و پوزی
باز آمد و عارض‌اش دمیده / مانند شبی به روی روزی
چندان که نشاط کرد و بازی / در من اثری ندید و سوزی
گفتا شـِکــَرم بیار و بادام گفتم / نخرم سرت به گ وزی‌
تو پار گریختی چو آهو / وم‌سال بیامدی چو یوزی
سعدی خط سبز دوست دارد / نه هر الف جوال‌دوزی


***

تو را من دوست می‌دارم که یک شب / در آغوش‌ات کشم تا نیم‌روزی
مراد از عاشق و معشوقی این است / وگرنه مادری دارم چو یوزی


***


خوش بود عیش با شکر دهنی / ارغوان‌روی و یاسمن بدنی
روز و شب هم‌سرای و هم‌دکان / در دکان مرد و در سرای زنی
گاه بر هم نهاده دست ادب / هم‌چو سرو ایستاده در چمنی
گه چون‌ان تنگ خفته در آغوش / که دو تن را بسست پیرهنی
میل در سرمه‌دان چون‌آن شد سخت / که بن ِ شمع در لگنی
نیم‌گز خورده سیم تن تا ناف / وز منی در میان پای منی
تخت زرین ِ خسروان را نیست / آن طراوت که پشت سیم‌تنی
من به بوسی رضا دهم؟ هیهات / نادر است این سخن ز مثل منی
زخمه‌ای در میان هر دو سرون / به که هفتاد بوسه بر دهنی
سخن این است، دیگران را گوی / تا بگویند هر یکی سخنی


***


ای فتنه‌ی دل‌بران یغما / وی طیره‌ی لعبتان چینی
خوبان جهان درخت ِ بیدند / تو سرو روان ِ راستینی
بر پشت زمین مقابل‌ات نیست / هر گاه که روی بر زمینی
ای بر همه مهربان و مشفق / با ما به چه جرم، خشم‌گینی؟
هر گه که چو دوستان مخلص / بر خاک نهی ز لطف بینی
هر جور و جفا که بینم آن‌گاه / نازت بکشم که نازنینی
شک نیست که من تو را شکستم / گر خود همه کوه آهنینی


***

گر بر سر بوق من نشینی / دروازه‌ی کازرون ببینی

 ***


ای خواجه اگر با خرد و تمکینی / جز جلق‌زدن کار دگر نگزینی
چه خوش‌تر از این بود که همگام جماع / تا خ ایه فرو بری، سرش را بینی


***


هر که در کودکی بخوردش کیر / چون کلان شد دهد به خورد دگر
عوض هر چه داده در خردی / ک یر در ک ون امردی بردی
چون‌که پیری و ضعف حاصل شد / شیخ رفت و به گوشه واصل شد
گشت درویش کامل آن مأبون / شد به خود واصل آن ز نکبت ..کو ن
بس اثرها به ک ون و ک یر/ بود مرشد کامل آن‌که زیر بود
هر چه مرشد تو بینی اندر دهر / جمله از ک ون شوند شهره‌ی شهر
هر که ک ون بیش‌تر بدادندی / نام مرشد بر او نهادندی


***


حکایت



عارفی چشم به رویی داشت / خاطر اندر شکنج مویی داشت
پسر زورمند کشتی‌گیر / شوخ‌چشمی که بگسلد زنجیر
چند روزش به سعی اندر شد / تا شبی خلوتی میسر شد
دست بردش به سیب مشک‌آلود / چند نوبت گرفتار شفتالود
خواست تا درون شلوارش / در برد تیر تا به سوفارش
امردی تندخوی بود و درشت / سخن از تازیانه گفتی و مشت
گفت من تن به ننگ در ندهم / روی آزاده بر زمین ننهم
اینک ار قانعی به بوس و کنار / من غلام توام، بیا و بیار
گفت راضی شدم بدین پیمان / ای درخت جوان و سرو روان
این‌قدر بس که در برت گیرم / پیش بالای دل‌برت می‌رم
این بگفتند و امن حاصل شد / آمد اندر کنار و واصل شد
لب به لب بر نهاد و کام به کام / چون دو مغز اندرون یک بادام
دست در گردن آورید به ذوق / جان حمدان به لب رسید ز شوق
ناگهان سر ز حکم بیرون برد / در کنارش گرفت و در ک ون برد
صبر مغلوب و عشق غالب شد / تا به دسته درفش غایب شد
گفت: هیهات، خون خود خوردی / این چه نااهلی‌ست و نامردی؟
دل ز کف رفته بود و کار از دست / خیره نتوان گذاشت یار از دست
درمی چند ریخت بر مشت‌اش / سخت‌بازو به زر توان کشت‌اش
خانه تسلیم کرد شهرآشوب / گفت تا میخ می‌رود، می‌کوب
عارف اندر نشاط و ناز آمد / تا به منزل برفت و باز آمد
بر ِ یاران و دوستانش برد / به حریفان دیگرش بسپرد
هر کسی بوسه‌ای‌ش بردادند / شافه‌ای تا به ناف در دادند
این یکی کرد دعوی یاری / وان دگر دوستی و دل‌داری
فتنه‌ای در میان قوم افتاد / که برآمد بر آسمان فریاد
تا شد از سنگ و صعقه و سیلی / گردن سبزخواره‌گان نیلی
بر ِ پیر قلندری رفتند / ماجرایی که بود درگفتند
سر فرو برد و در تفکر بود / سر برآورد و تربیت فرمود
گفت در دین اهل دریوزه / بیست پا را بس است یک موزه
جمله را این سخن پسند آمد / داروی ریش ِ درمند آمد
سجده کردند هر یک از طرفی / بیت گفتند و بر زدند کفی
آن‌که پشت‌اش نیامدی به زمین / عاقبت بر زمین نهاد جبین
لاله‌رخ نیز در حشیش آمد / ک ی ر می‌خورد تا به ریش آمد
بعد از آن توبه کرد و استغفار / صبر بی‌چاره‌گان بُوَد ناچار


***

 حکایت



آن شنیدی که در بلاد شمال / بود مردی بخیل و صاحب‌مال؟
دختری زشت‌روی و بدخو داشت / کز همه‌چیز جامه نیکو داشت
زشت باشد دبیقی و دیبا / که بُوَد بر عروس نازیبا
با جوانی چو لعبت سیمین / عقد بستش به مبلغی کابین
شب ِ خلوت که وقت ِعشرت بود / عرق عود کرد و مُشک اندود
نقره اندود بر دُرُست ِ دغل / عنبرآمیخته به گند بغل
پرده‌ی زنگار بر در داشت / ناگه از روی بی‌صفا برداشت
فال بد باز بود و طالع زشت / در دوزخ به روی اهل بهشت
همه‌شب روی کرده بر دیوار / تا نبایست دیدن‌اش دیدار
بارها نوعروس جان‌فرسای / دست در دامن‌اش زدی که در آی
پسر از بخت خود برآشفتی / زهرخندان به زیر لب گفتی
تو مناره ز پای بنشانی / شهوت من کجا بجنبانی؟
ملک‌الموت‌ام از لقای تو به / عقرب‌ام گو بزن، تو دست منه
تا به صبح از شراب فکرت مست / دست لاحول می‌زدی بر دست
بامدادان نه جای‌گاه ستیز / که تحمل کند، نه پای گریز
مدتی صبر بر مجاهده کرد / عمر ضایع در آن مشاهده کرد
عاقبت درد دل به جان برسید / نیش فکرت به استخوان برسید
با پدرزن نمود قصه‌ی خویش / کای مصالح‌شناس و خیراندیش
تا به ام‌روز بنده پروردی / مهربانی و مردمی کردی
شکر فضل‌ات به سال‌های دراز / نتوانم به شرح گفتن باز
گر توانی دگر بفرمایی / پای‌ام از بند غصه بگشایی
زن و مرد از برای آن باشند / که دل‌آویز و مهربان باشند
نه من آسوده‌ام نه او خرسند / زحمت ما و خویش‌تن مپسند
سر بر آورد و گفت پیر کهن: / جان بابا سخن دراز مکن
یا بسازی به رنج و راحت دهر / یا به زندان شوی به علت مَهر
چون جوان این سخن شنید از پیر / متحیر بماند و بی‌تدبیر
استعانت به کدخدایان برد / مبلغی مرد و زن شفیع آورد
همگنان را به هیچ بر نگرفت / هر چه گفتند هیچ در نگرفت
پای‌بند بلا چو چاره ندید / بحر اندیشه را کناره ندید،
خواهرش را دل آورید به دست / مهر ازو برگفرت و در وی بست
تا شبی پای در دواج‌اش کرد / میل در سرمه‌دان عاج‌اش کرد
کودک از کودکی فغان دربست / به درستی زرش دهان در بست
روی بر خاک و جفته بر افلاک / چون سرش رفت تا به خ ایه چه باک؟
روی در روی و دست در گردن / ناف بر ناف و دسته در هاون
بعد از آن با برادرش پیوست / بند شلوار عصمت‌اش بگسست
خانه خالی و دنبه فربه دید / گربه برجست و سفره را بدرید
مادرش بی‌نصیب هم نگذاشت / هر دو پای‌اش به آسمان برداشت
عمه را نیز شربتی در داد / خاله را نیز شافه‌ای بنهاد
دایه را هم چون‌آن به دل‌داری / مهربانی نمود و غم‌خواری،
تا بدانست خواب‌گاه‌اش را / خانه معلوم کرد و راه‌اش را
شب ِ آدینه شمعی آن‌جا برد / نیم شمعی‌ش در میان پا برد
نو بلوغی که بود شاگردش / بردوانید هم‌چون‌آن کردش
خوابنیدش به لطف در زانو/ قــُضیَ‌الامرُ کیف َ ما کانو
نازک‌اندام ناخوشی می‌کرد / بدلگامی و سرکشی می‌کرد
عاقبت رام چون ستورش کرد / ک ی ر در ک ون چون بلورش کرد
کرد و رفت آن‌چه باز نتوان گفت / دُر از این خوب‌تر نشاید سُـفت
بعد از آن با کنیزک‌اش پرداخت / کار او هم به قدر وسع بساخت
پاره‌ای درغ ریخت در مشک‌اش / تا نیاید ز دیگران رشک‌اش
خویش و پیوند، هر که را دریافت / همه را در قفای و رو انداخت
بوق رویین در آن قبیله نهاد / هم‌چو شمشیر قتل در بغداد
همه همسایه‌گان بدانستند / نهی ِ منکر نمی‌توانستند
چند بانگ دهل نهان ماند؟ / شُـنعتی خواست تا جهان ماند
آشنایان و دوستان رفتند / حال پیش پدرزن‌اش گفتند
بر سر خاک‌سار دود برفت / در ِ دکان ببست و زود برفت
کیسه‌های قباله حاصل کرد / بر ِ داماد ِ پهلوان آورد
گفت کابین و ملک و درخت و جهیز / همه پاک‌ات حلال کردم، خیز
یار ِ درمانده کاین شنید از پیر / متحیر بماند و بی‌تدبیر
آب در دیده‌گان بگردانید / خویش‌تن را میان شادی دید
گفت: یا سیدی و مولایی / چه گنه کرده‌ام؟ چه فرمایی؟
گفت نی ‌نی،سخن مگو با من / یا تو باشی در این سرا یا من
کاندر این خانه از قرایب و خویش / کس نمانده‌ست جز من ِ درویش
هر چه ماده در این سرا و نر / است از جفای تو نا به ‌کار، نرست
گر شبی تاختن کنی بر من / دیو شهوت، که گیرت دامن؟
گفت هرگز من این خطا نکنم / جفت شیرین خود رها نکنم
یاوران آمدند و انبازان / هر یک از گوشه‌ای بر او تازان
جنگ با هر یک اتفاق افتاد / عاقبت صلح بر طلاق افتاد
از کمند بلا بجست چو صید / که خلاص‌اش به جان نبود از قید
گل روی‌اش به تازه‌گی بشکفت / می‌خرامید و زیر لب می‌گفت
حیف بردن ز کاروانی نیست / با گرانان به از گرانی نیست
زینهار از قرین بد زینهار / و قنا ربنا عذاب‌النار!

***