مشتی زر خرده در دهان دارد گل
در فصل بهار چون برون اید گل
از گیسوی خود چه مشک ها ساید گل
مشتی زر خرده ریخته در دهنش
بلبل به زر سرخ چنین گاید گل
ای بلبل جاکش که به گل مینازی
با سوسن و بلبل چه نظر میبازی
فردا که گریبان گلت را بدرند
دیگر به کدام هرزه میپردازی
بی خطبه و بی ملک یمین گاید گل
بی دغدغه ای ز کفر و دین گاید گل
مشتی زر خرده ریخته در دهنش
بلبل به زر سرخ چنین گاید گل
در غنچه اگر چه خود نهان دارد گل
از خیسی و پارگی نشان دارد گل
بلبل به سرش ترانه ها میخواند
مشتی زر خرده در دهان دارد گل
در غنچه نشسته صد زبان دارد گل
رسوایی خود از که نهان دارد گل
کونش بدریدند و زبانش بستند
مشتی زر خرده در دهان دارد گل
تا در دهنش مشت زری سخت نکوست
هرجابرود گلست و دارندش دوست
با ان همه شاخ زیر گل خم شده است
انرا که زرست زور هم در بازوست
چون غنچه بشکفته در امد از پوست
هرجا برود گلست و دارندش دوست
بلبل به سرش ترانه ها میخواند
پیداست کلاه عاشقی بر سر اوست
چون غنچه بشکفته در امد از پوست
بلبل شده نغمه زن که زیبا و نکوست
دیروز به غنچه گلش مینازید
امروز کلاه جاکشی بر سر اوست
ليست هناك تعليقات:
إرسال تعليق