السبت، 2 مايو 2020

کافر بچه را ببین




ان گل پسر غنچه لب میگونا
خوابید کنار من و شد وارونا
برخاست و دادش شده بر گردونا
وا فریادا وا مصیبتا وا کونا


-
کیرم به مثل چو گرگ هنگام سحر
هم فربه همی رباید و هم لاغر
از من ز چه می گریزی ای شوخ پسر
فرقی نکند به راه یا در بستر
-
از تیر بلند و پهن و دلدوز بترس
چون سوز دهد ترا تو از سوز بترس
چون نیزه بلند شد تو اسوده مشین
از نیزه راست در شب و روز بترس
-

دل گرگ شود چو گرگ و شیرت بخورد
از ان دو لبان دلپذیرت بخورد
ازکیر من ای دوست مبادت ترسی
این کیر تو میخوری نه کیرت بخورد


--
کونت ز دهان غنچه پرخنده تر ست
گردست و ز اسیاب چرخنده تر است
خورشید به اسمان و کونت در شورت
گرمست و ز خورشید درخشنده تر است


--
این کون تو گرچه گوهری شهوارست
چون میوه رسیده نوبر بازارست
امروز چه روی کونت از من پوشی
فردا دهنش ز خاک صد خروار ست


این کون تو گرچه سخت پر مقدار ست
امروز عزیزست و به فردا خوارست
این کون که دریغش کنی از من امروز
فردا ی دگر خوراک مور و مارست

بی کون تو بنده زیستن نتوانم
بی ساده رخان باده زدن نتوانم
من بنده ان دمم که ساقی گوید
یک بار دگر بگای و من نتوانم
-

گر. من ز می شبانه مستم هستم
ورکافر و رند و می پرستم هستم
هرچند که در فسق تظاهر نکنم
خوشکل پسری فتد بدستم هستم
-
--
-
من ظاهر کاف و کون هستی دانم
اسرار نهان می پرستی دانم
شرمنده کیر و خایه بادم من اگر
راهی بهتر از جق دستی دانم
---

-----
-----
ان یار نکو که همچو بت ساختمش
در اب بدیدم او و بشناختمش
گفتند نکو میکن و در اب انداز
نیکو کردم در اب انداختمش
-
----
-------
از ریش نشسته گرد بر صورت او
ای من به فدای ان رخ همچو هلو
دستی بکشم اگر ترا بر سر و رو
خوشمزه شوی دوباره چون شفتالو

چون بچه همسایه لب از شیر بشست
دیدیم که گشته بند شلوارش سست
گر تو نکنی به بردنش عزم درست
اهو بچه را کسی دگر خواهد جست
-
-
در فصل بهار و کون همی غنچه ورد
یکسان شده روز و شب نه گرم است و نه سرد
کیرم به زبان پهلوی از سر درد
فریاد همی کند که کون باید کرد

-
بی هوده به کون پاره خویش مخند
دل بر سر استواری دهر مبند
این نرمی کون به هیچکس باقی نیست
کردند و کنیم و دیگر ایند و کنند

--
امروز که گل دمیده بر هر لب جو
مرغان چمن به بوی او در تک و پو
قمری شده مست و نعره زن کو کو کو
تا خشتک بلبل بکشم بر سر او

سوری بچه ای پناه جو دانشجو
نه خرد و نه نره خر خوش اندام و جوجو
تا نصف سرین سریده شلوارک او
لرزان لرزان همی رود تا لب جو
-----
ای چرخ ترا همیشه کاری بودست
این راسته را کاری و باری بودست
زان پیش که این کوزه خشاش کنند
پیداست که بدبخت خماری بودست-

سرگشته به چوگان ِ قضا همچون گوی
چپ می کن و راست می کن و هیچ مگوی
یاری که تو را فکنده اندر تک و پوی
تمبان بکند ز پای ، روزی لب ِ جوی

-
تا مو به رخ بچه همسایه برست
پاک از همه ناز و کبر خود دست بشست
این بچه اهو که دوروزی پی تست
گر تو نکنی کسی دگر خواهد جست

---
---
ای بچه عراقی که کسی عین تو نیست
ان کیست که بر گردن او دین تو نیست

از ان همه افسانه حاصل خیزی
یک موی چرا به بین نهرین تو نیست
---

ای بچه عراقی از نباتت بخورم
از ان لب همچون شکلاتت بخورم
عین تو کجای دل خود بگذارم
من ان عتبات عالیاتت بخورم



--

--
دیشب من و همسایه لبنانیمان
رفتیم همانجا که تو میدانیمان
امروز به پیش همسرش فاش شدیم
سودی ندهد عذر و پشیمانیان
-----
--
--
-
ان یار نکو که همچو بت ساختمش
در اب بدیدم او و بشناختمش
گفتند نکو میکن و در اب انداز
نیکو کردم در اب انداختمش

--
کفر چو منی گزاف و اسان نبود
این فسق و فجور نقض ایمان نبود
گر گادن کون خلاف اسلام بود
پس در همه دهر یک مسلمان نبود


--
-






کافر بچه را ببین و کونش
ان گنبد گرد بیستونش
باید به زیارتش به سر رفت
گر سر برود فدای کونش
چون ماه ز پشت ابر پیداست
از گوشه شورت برفگونش
ان پرچم صلح یا که شورتست
پنهان چه نموده ای درونش
وقتی ز برون چنین نماید
بنگر که چه باشد اندرونش
گر کون تو داریوش میدید
میبرد ز یاد بیستونش
کو بخت که در درون گذارم
انگه ز درون کشم برونش
اندیشه عارفان و دستم
دردا که نمیرسد به کونش
شاید که تو میوه بهشتی
ای کونک گنندمینه گونش
غلمان بهشتی است و از خلد
بیرون زده ان مخلدونش
کونش پس شورت میدرخشد
لو یکره قوم کافرونش
کونست ویا که راه شیریست
یک شمه بگو زچند و چونش
ان راه میانبر بهشت ست
یا انکه رهست و چاه دونش
تا گم نشود مسافرانش
با راه نموده رهنمونش
مابین دو تپه تو چاهیست
سرها همه گشته سر نگونش
بی جان شود انکه که همچو بیزن
در چاه بیفکند زبونش
بیچاره دلی که دل به کون داد
خونین جگری که گشت خونش
گویی که کتابی از معانیست
ای من به فدای کاف و نونش
در راه تو گر عرب براند
در چاه تو گم شود هیونش
گر کون تو دیده بود مجنون
اسوده همیشد از جنونش
هر فتنه که خفته بود برخاست
از فتنه کون پر فتونش
دل برده ی تو به ربع مسکون
پیوسته نمیشود سکونش
البته بنات را کند دفن
انرا که بود چنین بنونش
اصحاب یمین بگو بیایید
با امن و سلام یدخلونش
مسش نکند کسی به مستی
الا به وضو مطهرونش
اصحاب يمين ادخلوها
ان كان من المقربونش
عمم به فدای رنگ خالش
خالم به فدای چاک کونش
مدیون چو ببیند ان جمالش
از یاد برد همه دیونش
ترسا بچه را ببین که در پس
افتاده شباب مسلمونش
چون سنگ فلاخنم بگردان
پرتاب بکن به سوی کونش
ای من به تصدقش بگردم
باشم یکی از مصدقونش
همچین پسری به باغ فردوس
لعنت به همه مکذبونش ‍
این غنچه گل ببین چه کرده
با بلبل رند ذوالفنونش
ٕگر خون من و جهان بریزد
تیغش بزن و مریز خونش
گر کون تو دیده بود در خم
می رفت دل از کف افلاطونش
ٕ
باشد که بسوی غرب تازند
ارجاسب و لشکر خیونش
یک کون و دو عالمست گویی
برخیز و بکن کن فیکونش
ان صحن پرنده را ببنید
ای من به فدای ان صحونش
القصه دو صد تبارک الله
کو کافرکان فینظرونش




ليست هناك تعليقات: