خاکشبهسر هرآنکه زند ره زنش
خاکشبهسر هرآنکه زند ره زنش
خاکشبهسر هرآنکه زند ره زنیش
کهش نیست در دو دست بغیر از تنش
ننگا بر آنکسیکه فریبد کسیش
کو نخ دهد که وی بزند سوزنش
مرگا بر آنکه راستکند کژدمش
وایا بر آنکه هوشبرد کودنش
وحشتفزاست ظلمت زایای وی
نوری نتابد ایپسر از روزنش
مزدت نمیدهند که ریزی عرق
چندین مکاو بیهده در معدنش
از چالهاش به چاه نیفتی عزیز
گر خود منیژه است مشو بیژنش
عمری مترسِ کِشتهی خودکرده شد
هرکس که آب کوفته در هاونش
هی بر درش به لابه زبونی مکن
کت نفکند زبان زبونافکنش
کم باشی از خروس اگر افتی به بند
در تور آنکه تور کند ارزنش
پروانهی دخول در آتش دهد
پروانهوش مگرد به پیرامنش
آب ار زنی بر آتش گیرای وی
دامن بگیرد آتش تردامنش
راه خروج بسته بُوَد گرچه هست
رمز ورود دکمهی پیراهنش
زیرش بزائی ار بنهد بار خویش
گاوت بزاید ار کنی آبستنش
میدان اگر به تاخت و تازش دهی
از مانع حیا گذرد توسنش
دارد چو گربه پنجه ز مخمل ولیک
در لاک آشتی نرود ناخنش
در صلح نیستش مگر آغوش باز
در جنگ نیست شیوه بجز شیونش
با آن زباندرازی و پرچانگی
گاه سخنوری نگری الکنش
با یک پیاله گرم شود کلهاش
با یک اشاره نرم شود آهنش
عقلش به بانگ طبل نیاید بهوش
رقصد ولی به ساز دهل باسنش
نقل است نقص عقلش و یاللعجب
در مکر سجده میکند اهریمنش
روزش چو شام تیره و تاری شود
هرکس که پند من نکند روشنش
پرگیر همچو برق ز دامش سپس
درگیر همچو صاعقه در خرمنش
از پا درآورش گنهش پای من
خونش به گردنم بشکن گردنش
ليست هناك تعليقات:
إرسال تعليق