الاثنين، 11 نوفمبر 2019

خاکش‌به‌سر هرآنکه زند ره زنش

خاکش‌به‌سر هرآنکه زند ره زنش خاکش‌به‌سر هرآنکه زند ره زنیش که‌ش نیست در دو دست بغیر از تنش  ننگا بر آن‌کسیکه فریبد کسیش کو نخ دهد که وی بزند سوزنش مرگا بر آنکه راست‌کند کژدمش وایا بر آنکه هوش‌برد کودنش وحشت‌فزاست ظلمت زایای وی نوری نتابد ای‌پسر از روزنش مزدت نمی‌دهند که ریزی عرق چندین مکاو بیهده در معدنش  از چاله‌اش به چاه نیفتی عزیز گر خود منیژه‌ است مشو بیژنش عمری مترسِ کِشته‌ی خود‌کرده شد هرکس که آب کوفته در هاونش هی بر درش به لابه زبونی مکن کت نفکند زبان زبون‌افکنش کم باشی از خروس اگر افتی به بند در تور آنکه تور کند ارزنش پروانه‌ی دخول در آتش دهد پروانه‌وش مگرد به پیرامنش آب ار زنی بر آتش گیرای وی دامن بگیرد آتش تردامنش راه خروج بسته بُوَد گرچه هست رمز ورود دکمه‌ی پیراهنش زیرش بزائی ار بنهد بار خویش گاوت بزاید ار کنی آبستنش میدان اگر به تاخت و تازش دهی از مانع حیا گذرد توسنش دارد چو گربه پنجه ز مخمل ولیک در لاک آشتی نرود ناخنش در صلح نیستش مگر آغوش باز در جنگ نیست شیوه بجز شیونش با آن زبان‌درازی و پرچانگی گاه سخنوری نگری الکنش با یک پیاله گرم شود کله‌اش با یک اشاره نرم شود آهنش عقلش به بانگ طبل نیاید بهوش رقصد ولی به ساز دهل باسنش نقل است نقص عقلش و یاللعجب در مکر سجده می‌کند اهریمنش روزش چو شام تیره و تاری شود هرکس که پند من نکند روشنش پرگیر همچو برق ز دامش سپس درگیر همچو صاعقه در خرمنش از پا درآورش گنهش پای من خونش به گردنم بشکن گردنش

ليست هناك تعليقات: