الجمعة، 22 نوفمبر 2019

تخاری



از بس که ان تخاری خون کرده قلب مارا 

دل می رود ز دستم صاحب دلان خدا را 

گاهی به گوشه چشمی بر دوستان نظر کن 

قلب ست در دل تو یا انکه سنگ خارا

گرسیوز دو چشمت خون سیاوشم ریخت 

ان کافران ندارند با هیچ کس مدارا 

ای دلبر تخاری از بس که ابداری 

یعنی تورا توان خورد چون الوی بخارا

یارب بود زمانی رامش کنم من و او 
رامش کنم بیارم ان ماه اشنا را

این سینه خرابم ملکیست گشته ویران

در چشم من قدم نه ای شاه ملک ارا 

ما کشتگان کویت دل بستگان رویت 
بر. بوستان گذر کن ای باد نو بهارا

ليست هناك تعليقات: