اسم کیوان
اسم او کیوان و قلب نا رحیمی داشته
می کنم پیداش اگر در پشت اشتر بوده است
دلخور است او از عربها از دلش در اورم
مینهم انجا که خوش داری و خوشخور بوده است
یک الف هشتم میانش گفت ای و شد دمر
کاف و نون باز او از ای او پر بوده است
از میانت ان الف بردارم و جایش نهم
یا ستانم از میانه باز اخور بوده است
او کلار و چون دوبر یک بر دوبر بارش کنم
بار دار و اشکمش از بار من پر بوده است
بچه پر رو را بدون تف دمر خوابانمش
شاخ او را می برم گر شاخ شاخ بر بوده است
چار چلنگش را دهم بالا و لنگش می کنم
گر به شهر اصفهان رفته است و گز خور بوده است
میبرم او را به پوز سنقری سر میدهم
گر به قزوین یا به قوچان یا به سنقر بوده است
تا سریده پای ما سرخورده جای شکوه نیست
بر سرین او بسی کیر سر خور بوده است
ليست هناك تعليقات:
إرسال تعليق