الاثنين، 1 يناير 2007

یلــــــــــــــدا بازی

به دعوت هم قبیله ما نیز آلوده این بازی شدیم
عاشق شعر سعدي و تخته نردم
به طرز فجيعي از شتر خوشم مي ياد و از بچگي عاشق سكس با شتر بودم و از اينكه بي افم بهم قول داده يك بار مهار شتري را بگيرد تا من باهاش سكس كنم خيلي خوشحالم
عاشق قهوه و چاي هستم و به جاي اب هم چاي مي خورم
خيلي خيلي خجالتي هستم و اگر كسي بگه مي خوام بكنمت از خجالت آب مي شم
با اينكه خيلي سحر خيزم هميشه مي بينم كه كيرم از خودم سحر خيزتره

هناك 4 تعليقات:

آدم آهنی يقول...

عوض مهار شتر مهرش رو بگیر راحت تری

Roozbeh Ettehad يقول...

کلی خندیدم. خیلی توپ بود پسر

PersianSilk يقول...

سلام
خیلی جالب بود. من هر وقت میام به این وبلاگ کلی می خندم.

خسته نباشی

غير معرف يقول...

منم عاشق سعدی ام.